اشارة النصر
آفتاب تمام توانش را گذاشته تا "حَلب" را ذوب کند. دریغ از یک جرعه آب. سردسته تروریستها با لگدی محکم به سینه سرهنگ "رمضان الخلیل" میزند و او را نقش بر زمین میکند. چندین و چند بار بر روی زمین غلتاندنمان. انگار یک کامیون خاک بر روی ما خالی کرده باشند. چشمانم را به سختی باز میکنم. یکی از سیاهپوشها به دقت به اطراف مینگرد. ما را به صف در کوچهای خواباندهاند... .
نگاهم به ناگاه به لبان خشک و ترک خورده "علی عمران" میافتد. آرام زمزمه میکند: «اَشهد اَن لا اله الا الله. اشهد انَّ مُحَمَد رَسولُ الله...» سر برمیگردانم به جلو. اسلحههایشان را به حالت رگبار تنظیم کردهاند مقابل ما. هدف، سرهای ماست. مثل بقیه، سرم را به روی دستانم میگذارم و شروع میکنم به خواندن اَشهَد. یکی از سیاهپوشها گوشهایش را تیز میکند تا جهت صدا را پیدا کند. اشعه آفتاب پشت گردنم را میسوزاند. سرم را بالا میگیرم. یک نفر با دوربین شروع میکند به عکس گرفتن از ما. چشمانم خیره میشود به لنز دوربین. دستانم را به نشانه پیروزی بالا میآورم... .
دنیا، سوریه، حلب، خانالعسل... نور حق خاموش شدنی نیست.
«به یاد شهدای ارتش سوریه و شهدای منطقه "خانالعسل" در حلب و شهید "ذوالفقار خازم عیسی" که به دست گروه تروریستی "انصار الخلافه الاسلامیه" به شهادت رسید.»
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . .