نماینده

همراهی با هسته های مقاومت اسلامی در جهان برای نابودی صهیونیسم

نماینده

همراهی با هسته های مقاومت اسلامی در جهان برای نابودی صهیونیسم

نماینده

داستان و روایت هایی شنیدنی از زندگینامه بزرگان مقاومت اسلامی در سراسر جهان که برای نابودی تفکر صهیونیسم و رژیم جعلی صهیونیستی تلاش کرده اند و بعضاً جان خود را نیز در این راه تقدیم نموده اند و به فیض شهادت نائل آمده اند.
سعی می کنم به عنوان نماینده کوچکی از همراهان تفکر مقاومت، در اشاعه این فرهنگ سهیم باشم و رشادت های مقاومین را تا حد امکان اشاعه دهم.
یا علی مدد

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

طایر قدس...

چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۳۴ ب.ظ

در 1324 مصطفی پایش  را گذاشت داخل دبیرستان "دارالفنون". یعنی در 12 سالگی. اگر درست حساب کنیم 17 سال بعدش، شاگردش مغنیه در روستای "طیردبا" از نواحی شهر صور، دیده به جهان گشود. آن موقع سید حسن نصرالله 2 سال بیشتر نداشت!

      
                                     عماد چمران سیدحسن نصرالله

مصطفی بعد از اتمام دروسش در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی تهران، به علت ممتاز بودن با بورسیه شدن در دانشگاه تگزاس آمریکا، تحصیلات فوق لیسانسش را ادامه داد. شاید به مُخیّله پدرش هم خطور نمی کرد که پسرش در 29 سالگی وارد دانشگاه "برکلی" شود و شروع کند به خواندن دکترا در رشته فیزیک پلاسما. با وجود قطع بورسیه تحصیلی از طرف دولت طاغوت پهلوی آن هم به علت مبارزات سیاسی در آمریکا بر ضد شاه؛ به هر ترتیبی بود در سال 1342 موفق به اخذ مدرک دکترا شد. آن موقع تازه امام خمینی مبارزه اش را شروع کرده بود و مغنیه هم تازه به دنیا آمده بود و سید حسن نصرالله هم دوسال بیشتر نداشت.

مصطفی به دلایلی خاص خانواده اش را در آمریکا رها کرد و وارد ویترین خاورمیانه "لبنان" شد؛ وی به کمک آقا موسی توانست فکری به حال شیعیان و محرومینش کند و برنامه هایش را جهت کمک به آنان تدوین کند. آقا موسی خوب می دانست مشکل این کشور چیست. پس مصطفی را که حالا دیگر برای خودش چریکی شده بود و دستی بر آتش داشت و صد تا چگورا را درستی قورت می داد، به عنوان یارش  برگزید و فرماندهی  نظامی  سازمان "اَمَل" را بر عهده او گذارد. دقیقاً 6 سال بعدش مصطفی در ایران شده بود وزیر دفاع و مغنیه هم 16 سال داشت و آقا موسی هم معلوم نبود که لیبی و قذافی یک سالی چه بلایی به سرش آورده بودند و سید حسن نصرالله هم 18 سالی از عمرش می گذشت.

مصطفی دیگر بی خیال کشور رنگ ها شده بود. صد البته که به عنوان یک مسلمان دغدغه دار و درد شناس، وظیفه اش را در قبال این کشور انجام داده بود و حالا می خواست با تجاربی که کسب کرده، وظیفه اش را در غالب فرمانده جنگ های نامنظم در جنوب کشور انجام دهد. جنوب کشور ایران. کشوری که حالا شده بود مثل جنوب کشور رنگ ها.

کشور رنگ ها واقعا کشور عجیبی ست. مثل کشور خودمان. مثل مصطفی خودمان که الان 32 سال از شهادتش در دهلاویه می گذرد و پنج سال و نیم از شهادت شاگردش. خداوند طول عمر دهد به سید عزیزمان سید حسن نصرالله

و خوش به سعادت مصطفی که گفت:

 «خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد هیچ کس از غمها و دردهایم آگاهی نداشته باشد هیچ کس از راز و نیازهای شبانه ام نفهمد هیچ کس اشکهای سوزانم را در نیمه های شب نبیند هیچ کس به من محبت نکند هیچ کس به من توجه ننماید...»

ای تنهای من
ای گم‌شده جهان
ای مرغ پر و بال شکسته
ای طایر بلندپرواز قدس
سرود تنهایی من نثار تو باد
من نیز طایر قدسم
که در این خراب‌آباد گرفتار آمده‌ام
مرغی پر و بال شکسته‌ام
که در وادی عدم گم‌گشته‌ام
آتشی مقدس در قلبم زبانه می‌کشد
روحم به امید معراج به پرواز درمی‌آید
می‌جوشم
می‌خروشم


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۰۲

نظرات  (۳)

سلام

شروع خیلی خوبی داشتید ولی خیلی ناقص و یکباره به اتمام رساندید!!

اینکه تاریخ هر سه بزرگوار را با هم مقایسه کرده بودید بسیار بسیار جالب توجه بود.

در مورد ارتباط این سه شخصیتی که آوردید و ارتباطشان هیچ نگفتید

اگر در قسمت های بعد بتوانید به جزییات روابطشان با همین روش بیان سال و سن بپردازید بسیار عالی می شود

موفق باشید

۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۷ فاطمه سادات منتظرالمهدی
السلام علیکم یا اخی و یا سیدی و یا سکان بعلبکی گاهی جب جنین و گاهی بیروت و گاهی صیدا و ...
چند روزی هم ایران!
انشالله که خوب باشید به همسر محترمه مکرمه مخدره هم سلام برسونید
این شعر دزدی از سایت خبرگزاری مقاومت بنا به ربط داشتن به حاج رضوان تقدیم شما:
 ایمان، اسیر حسن تولّای تو عماد!
غیرت به جستجوی معمای تو عماد!
خورشید و ابر و سرخی دلگیر آسمان
دریا، غروب؛ محو تماشای تو عماد!
شمعی که بود شاهد پروانه، از جنون
پروانه وار، عاشق سیمای تو عماد!
در پهنۀ سیاه شبانگاه ضاحیه
شیطان اسیر ناوک عظمای تو عماد!
فرمان خیبری که ز پور علی رسید
آل یهود، عرصۀ غوغای تو عماد!
اسرار ذوالفقار علی در کف تو بود
شاهد به لافتای تو مولای تو عماد!
این راهِ سرخِ عزت و هیهاتِ ذلت است
نام حسین، رمز فتحنای تو عماد!
یک عمر پر ستاره به آزادگی گذشت
صدها ستاره مسجد اقصای تو عماد!
پرواز تو به اوج ملائک بلند بود
زیبا شبی است لیلۀ أسرای تو عماد!
بعد از تو زخم ساقی میخانه تازه است
بزم و نگار و آینه شیدای تو عماد!

ایمان، اسیر حسن تولّای تو عماد!
غیرت به جستجوی معمای تو عماد!
این که سروده برادر سحاب خودمان به مناسبت سالگرد شهادت حاج عماده!

اصل مطلبش اختصاصی تالار گفتگوی حاج رضوانه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی